.


چهل بهار بیش تر گذشت و
تو نیامدی
حالا دیگر پیوند من و شب
ناگسستنی است،
شبی که از درون من آغاز می شود
می ریزد بر کوچه و خیابان
بر تمام شهر.
حالا دیگر نمی ترسم
از قهوه های دیر هنگام
که تمام شب بیدار نگه م می دارد
چشم می دوزم به تاریکی
به عمق کوچه ای که تو هرگز از آن گذر نخواهی کرد
پدرم می گفت:
بی خوابیِ شب، قلبت را خراب خواهد کرد
شاید نمی دانست
تپیدن بی روشنای صدا و اندام تو جز فریب نیست.
اما راستش را بگویم؛
آلوده ی این یقین تلخم
حتی می شود گفت یک جورهایی دوستش دارم،
شب و تاریکی را هم
و بی خوابی و سیگارهای پیاپی را
بالاخره قلب آدمی باید از چیزی خراب شود.
حالا چهل بهار بیش تر است که نیامدی،
و زندگی،
بر مدارِ پریشانیِ همواره می گذرد.

                                            چهارشنبه 97/12/22


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پروازهای خارجی زغال سنگ درخشان نوجوان سالم سپتيک تانک ناب زيست غدیر | نرم افزار و دستگاه حضور و غیاب شیلات و علوم آبزیان پیکاسو هنر Christina China LED Track Lights Manufacturers